غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

قصد غبار روئی از روح و احترام به آئین مقدس شعر می باشد، تا در پیچ و خم روزگار آرامش حاصل شود

بایگانی

۳۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر

تنها، چه میکنی؟ تو کجایی؟ کجای شهر؟

وقتی کسی برای تو تب هم نمی کند

دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر

تو گریه میکنی و صدایت نمی رسد

گم می شود صدای تو در خنده های شهر .

تهمت،ریا و غیبت و رزق حرام و قتل

ای وای من چه می کشی از ماجرای شهر

دلخوش نکن به "ندبه"ی جمعه، خودت بیا

با این همه گناه نگیرد دعای شهر!

اینجا کسی برای تو کاری نمی کند 

فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر

گاه از نبودنت مثلا گریه می کنند 

شرمنده ام! از این همه کذب و ادای شهر

هر روز دیده می شوی اما کسی تو را

نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر

جمعه...غروب... گریه ی بی اختیار من...

آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر......

  • Ali

اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد
 مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد

  • Ali

گویا رسیده اند که ما را صدا کنند
ما را دوباره با خودشان آشنا کنند
.
برگشته اند این صد و هفتاد و پنج نور
ما را ز بند ظلمت غفلت رها کنند
.
هل من معین حجت حق را شنیده اند
برگشته اند باز به او اقتدا کنند
.
بسیار اندک اند کسانی که در عمل
جان را برای حضرت جانان فدا کنند
.
جان داده اند در غم و غربت به قتل صبر
تا سینه را به داغ حسین آشنا کنند
.
دل را به راه دوست به دریا زدند تا
دریادلانه در یم رحمت شنا کنند
.
سوگند می خورم که شهیدان راه عشق
با دست بسته هم گره از خلق وا کنند
.
باب الحوائج اند به آن ها رجوع کن
از این قبیله هر چه بخواهی، عطا کنند

  • Ali

ﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣـــﺮﺍ ﺑــﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﺑﯿــﮕﺎﻧﻪ ﺷﺪﯼ ، ﺩﺳﺖ ﻣﺮﯾـــﺰﺍﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺗــﻮﺃﻡ ، ﻧﯿﺴﺖ ﻣـــﺮﺍ ﺭﺍﻩ ﮔـﺮﯾـﺰﯼ
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾــﻦ ﺩﺍﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺻﯿّﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﻣﺤﺒﻮﺱ ﺷﺪﻡ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻭﯾـﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﻘﺖ
ﺁﻭﺍﺭ ﻏﻤﺖ ﺑـﺮ ﺳـــﺮﻡ ﺍﻓﺘـــﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﺁﺳــﻮﺩﮔﯽ ﺍﻡ ، ﺯﻧــﺪﮔﯽ ﺍﻡ ، ﺩﺍﺭ ﻭ ﻧـﺪﺍﺭﻡ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗــﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺑـﺮ ﺑﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ ﺍﺯﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺧﺒﺮﺕ ﺭﺍ؟
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺗــﻮ ﻭ ﻧﺎﺯ ﺗﻮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣــﺮﺍ ﺑﯽ ﺧﺒـــﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺁﺧﺮ
ﺩﯾــــﻮﺍﻧﻪ ﺷــﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺁﺑﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟


  • Ali
در باختن دل، کم و بسیار کدام است؟!
در عشق، طلبکار و بدهکار کدام است؟
.
هر کس نظر انداخت به تو دست مرا خواند....
ای آینه رو! دفتر اسرار کدام است؟
.
از روی وفا بود که تیرم به خطا رفت
بنگر که وفادار و خطاکار کدام است
.
گر نیست غم عشق، چرا خانه خرابی؟!
ور هست دگر تکیه به دیوار کدام است؟!
.
از چشم تو خواندم که برای دل عاشق
منظور خدا از نظر یار کدام است...!
.
صیاد تو بودی که دل از من نبریدی
معلوم شد آزاد و گرفتار کدام است!
.
در کشمکش عشق بکش تیغ و مکش دست
«لطف» تو به من می رسد... آزار کدام است؟!
.
شبلی است سر افکنده و حلاج به معراج
ای خلق بگویید که بر دار کدام است؟
.
"العبدُ و ما فی یدِه، کان لمولاه"
بازار کدام است و خریدار کدام است؟
  • Ali

به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد/
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد/
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم/
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد/
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر/
هیچ کس ... هیچ کس اینجا به تو مانند نشد/
هر کسی در دل من جای خودش را دارد/
جانشین تو در این سینه "خداوند" نشد/
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها/
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!/


فاضل نظری

  • Ali

آنجا که علی واسطه ی فیض خداست

برغیر علی هر که کند تکیه خطاست

با مدعیّان کور باطن گوئـیـد

آنجا که خدا هست و علی نیست کجاست؟

  • Ali

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایى که کفن از بوریا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزاى بى ریا دارد حسین

شهریار

  • Ali

لعل لبی که بوسه گه جبرئیل بود

بی آب شد ز سنگدلی های روزگار

صائب تبریزی

  • Ali

قفل این دنیا به نام فضه هم وا میشود...
قفل "خلقت" را خدا با نام زهرا(س) باز کرد..!

  • Ali

به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو

سپیده دم آیم مگر تو را جویم بگو کجایی؟

نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم

ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی؟

کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم؟ به غیر نامت کی نام دگر ببرم؟

اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟

بدست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟

فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟

یکدم از خیال من نمی روی ای غزال من دگر چه پرسی ز حال من؟

تا هستم من اسیر کوی تواًم به آرزوی تواًم

اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟

بدست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟

فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟

  • Ali

به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها

چه شد یارب در این شب‌ها غم تاثیر یارب‌ها

به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم

ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها

هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو

به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب‌ها

ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت

ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالب‌ها

جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب

فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب‌ها

چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی

که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب‌ها
شاعر هاتف اصفهانی

  • Ali

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا
دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای
ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یار است آب زندگی در حیرتم
خضر می‌رفت از پی سرچشمهٔ حیوان کجا
چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

  • Ali

قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم...
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم...

من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم...
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم...

عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من...
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم... !

چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی...
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم...

عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد...
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم... !

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم...
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم...

بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم

  • Ali

تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد
یک باره پری از نظر خلق نهان شد
گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد
ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
گیسوی دلاویز تو زنجیر جنون گشت
بالای بلا خیز تو آشوب جهان شد
نقدی که به بازار تو بردیم تلف گشت
سودی که ز سودای تو کردیم زیان شد
جان از الم هجر تو بی صبر و سکوت گشت
تن از ستم عشق تو بی تاب و توان شد
هم قاصد جانان سبک از راه نیامد
هم جان گرانمایه به تن سخت گران شد
چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ریخت
اشکم همه جا در پی آن سرو روان شد
 ( فروغی بسطامی)

  • Ali

مرید چشم خطا پوش پیر باده فروشم

  • Ali

ﻣﻮﻱ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﻋﺸﺎﻕ ﻣﺮﺗّﺐ ﻧﺸﻮﺩ
ﻫﺮ ﻛﻪ ﮔﺮﻳﺎﻥ ﺣﺴﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﺬّﺏ ﻧﺸﻮﺩ

ﻗﺴﻤﻲ ﭘﺎﻙ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻌﺠﺮ ﺯﻳﻨﺐ ﻧﺸﻮﺩ
ﺭﻭﺯ ﻣﺎﻗﺎﻋﺪﺗﺎﺑﻲ ﻏﻢ ﺍﻭ ﺷﺐ ﻧﺸﻮﺩ

ﻛﺎﺭ ﻣﺎ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺑﺮﻓﻘﻂ ﺑﺎﺭﻳﺪﻥ
ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺳﺠﺎﺩﮤ ﺷﺐ ﻧﺎﻟﻴﺪﻥ

ﺑﻲ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺣﻠﻘﻪ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻛﻮﺑﻴﺪﻥ
ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﭼﻴﺴﺖ ﻓﻘﻂﺟﺮﻡ ﻭﺧﻄﺎﭘﻮﺷﻴﺪﻥ

ﻏﻴﺮ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﻭ ﺧﻄﺎ ﺑﺮ ﺩﻟﻢ ﺍﻧﺒﺎﺷﺖ ﻧﺸﺪ
ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺖ، ﻧﺸﺪ

ﺩﺳﺖﻣﻬﺮﺵﺑﻪﺩﻟﻢﻋﺸﻖ ﻓﻘﻂﻛﺎﺷﺖﻧﺸﺪ
ﻛﺎﺷﺘﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﻣﺰﺭﻋﻪﺑﺮﺩﺍﺷﺖﻧﺸﺪ

ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻟﺘّﻮﺑﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﻭﺳﺖ، ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﺣﺴﻴﻦ
ﺁﺑﺮﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ، ﺑﮕﻮﺋﻴﺪ ﺣﺴﻴﻦ

ﻧﺎﻡﺍﻳﻦﺩﻭﺳﺖﭼﻪ ﻧﻴﻜﻮﺳﺖﺑﮕﻮﺋﻴﺪﺣﺴﻴﻦ
ﻛﺎﺭﺗﺎﻥ ﮔﺮﻛﻪﺑﻪﻳﻚ ﻣﻮﺳﺖ ﺑﮕﻮﺋﻴﺪﺣﺴﻴﻦ

  • Ali