گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند
دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ق.ظ
گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند
دو دل شکسته ی در انزوا به هم برسند
ضریح و نذر رها کن بعید می دانم
دو دست ِدور به زور ِدعا به هم برسند
کدام دست رسیده به دست دلخواهش
که دست های پر از زخم ِما به هم برسند
شکوه عشق به زیر سوال خواهد رفت
و گرنه می شود آسان دو تا به هم برسند
فلک نجیب نشسته است و موذیانه به فکر
که پیش چشم من آن دو چرا به هم برسند
به اوج قله بیاندیش و صبر پیشه بکن
مگر دو دور در آن دورها به هم برسند