غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

قصد غبار روئی از روح و احترام به آئین مقدس شعر می باشد، تا در پیچ و خم روزگار آرامش حاصل شود

بایگانی

۶۰ مطلب با موضوع «عزلیات و اشعار» ثبت شده است

چه کسی داد به چشمان تو سوگند مرا؟

که چنین کرده به سوگند تو پابند مرا؟


عمق تنهایی من پیش نگاهت هیچ است

که از آن چاله به این چاه در افکند مرا؟


گره موی تو بستست به جانم تا مرگ 

چه کسی خواست چنین عاجز و در بند مرا؟

  • Ali

یک نفس، باتوکشیدن، به جهان می ارزد

ساعتی باتو، به صدسال زمان می ارزد


لحظه ای خیره به چشمان تو و مست شدن

به سبوی همه ی باده کشان می ارزد


غنچه ی خنده ،که بر روی لبت می شکفد

به هزاران گل لبخند زنان می ارزد

  • Ali

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی


از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی


ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی

  • Ali

ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒـﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

 

ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ

ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐــﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ

  • Ali

هشتمین روز عجب حال دعایی دارم

حالت مشهدی و کرببلایی دارم


حرم امن خدا پنجره فولاد شماست

و خدا گفت که دیدی چه رضایی دارم؟


واقعا معرکه ای هست میان من و تو

عشق بازیست عجب حال و هوایی دارم

  • Ali

وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم

<آهی از دل کشم و حلقۀ ماتم شکنم

گر مراد دل من را ندهد این گردون

<همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم

باده از کاس سفالین خورم و از مستی

<به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم

  • Ali

ذکرِمیثم به سرِ دار،علی راعشق است


ذکر یوسُف سرِبازار،علی راعشق است


همه عالم سرِ خانِ کَرَمِ مولایند


ذکرِسیّاره ی سیاّر ،علی راعشق است


حضرتِ احمدِخاتم به حدیثی فرمود


حق علی هست وَحق دار،علی راعشق است

  • Ali

ﺳﺎﺯﮔﺎﺭﯼ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻘﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮﺍً ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ

ﺍﺯ ﻭﻓﺎ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﻡ ﺯﺩﻥ! ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴت !


ﺗﻮ ﺷﺮﯾﮏ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ ﻗﺎﻓﻠﻪ

ﻏﺎﺭﺗﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ …


ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻣﯽﺭﻭﻡ

ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻋﺬﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ !

  • Ali

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم


دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم


آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

 
  • Ali
رمضان_الکریم ماه_عشق .
.
روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌کنم

خلق تحویلم نمی‌گیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمیگیری همه‌ش تب می‌کنم

عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌اند
خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌کنم


  • Ali

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید


من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید


بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند

ما را فُضیل فرض کنید و نظر کنید


  • Ali

ﻟﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ ﺍﺕ

ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺭﺍﺣﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺍﺕ


ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻟﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﭼﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ

ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺨﻮﺭﯾﻢ ﺯﺟﺎﻡ ﺩﻫﺎﻧﯽ ﺍﺕ


  • Ali

جنت که خود به نام شبستان فاطمه‌ست

سجاده‌ای به گوشه ایوان فاطمه‌ست

بال فرشتگان خدا غرق حسرتِ

خاک گلیم حجره طفلان فاطمه‌ست

نام علی شده به عدد با نمک یکی

نام علی خودش ز نمکدان فاطمه‌ست


  • Ali

ﺩﺍﺧـﻞِ ﺳـﺠــــﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﯾـﮏ ﯾـﺎﺱ ﮐــﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺑـﯿــﺎ

ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺳـﻮﯼ ﻗﺒـﻠﻪ ﺍﻡ،ﺍﺣﺴـﺎﺱ ﮐـﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺑـﯿـﺎ

ﺫﮐــﺮ ﺗـﺴـﺒﯿـﺤـﻢ ﺷﺪﻩ ﯾـﺎ ﺁﻝ ﻃـــﻪ ﺍﻟـﻌــــﺠــﻞ

ﯾـﺎﺃﻧـﯿﺲ ﻭ ﻣـﻮﻧـﺲ ﺍﯾـﻦ ﺑﯽ ﮐـﺴـﯿﻬـﺎ ﺍﻟـﻌــﺠـﻞ

ﺍﺯ ﻓــﺮﺍﻕ ﻭ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺕ ﺳــﻮﺯِ ﺗـﺮﻧــﻢ ﺗــﺎﺑـﻪ ﮐـﯽ

ﺩﻟـﺨـﻮﺷﯽ ﻭ ﺑـﯿـﺨــﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺗـﺒـﺴـﻢ ﺗـﺎ ﺑـﻪ ﮐﯽ

ﻻﯾـــﻖ ﻧــﺎﻡ ﺳــــــــﺮﻭﺩ ﺍﻧــﺘــﻈـــﺎﺭﺕ ﻧـﯿـﺴــﺘـــﻢ

ﺑﺎ ﻫﻤـﻪ ﺷـﺮﻣـﻨـﺪﮔﯽ ﺷـﺎﯾﺪﮐﻪ ﯾﺎﺭﺕ ﻧـﯿـﺴـﺘـﻢ

ﺑـﺎ ﻫـﻤـﻪ ﺷـﺮﻣـﻨـــــﺪﮔﯽ ﺍﻣـﺎ ﺩﻋـﺎﯾـﺖ ﻣـﯿـﮑـﻨـﻢ...


اَلّلهُمَّ عَجِّـــل لِوَلیِّکَ الفَرَج

  • Ali

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را ...


محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده دمان آفتاب را


بی تابم آنچنانکه درختان برای باد

یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته ای چنان که تپیدن برای دل

یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب را                            

                                                                              

حتی اگر نباشی، می آفرینمت

چونان که التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب را ...

  • Ali

بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها

طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها

.

چشم هایت را نبند این بی محلی کافی است

تابگیری قدرت پرواز را از سارها

.

تازه از عطر نفس های تو فهمیدم چرا

کارشان رو به کسادی می رود عطار ها

.

جای رسم دایره گاهی مربع می کشند

عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها

.

تا بماند یادگاری چهره ات را می کشم

مثل انسان نخستین بر تن دیوارها

  • Ali

برق خاشاک گنه، روزه تابستان است


دود این آتش جانسوز به از ریحان است


می توان یافت ز سی پاره ماه رمضان


آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن است


هست در غنچه لب بسته این ماه نهان


گلستانی که نسیمش نفس رحمان است


مشو از عزت این مهر الهی غافل


که درین مهر بی گنج گهر پنهان است


ماه رویی که شب قدر بود یک خالش


در سراپرده ماه رمضان پنهان است


میکند روزه ماه رمضان عمر دراز


مد انعام درین دفتر و این دیوان است



غفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد


که لب خشک بر این بند گران سوهان است


باش با قد دو تا حلقه این در صائب


که مراد دو جهان در خم این چوگان است


صائب تبریزی

  • Ali

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد

کار و بارت به غمِ چشم سیاهی بکشد


قصه ام قصه سرباز غریبی شده که

کار عشقَش به درِ خانة شاهی بکشد


این خودش حس غریبیست، نمیدانم چیست؟

اینکه هر روز مرا جانب راهی بکشد


عشق آن است که رودی سرِ عاشق شدنَش

جای دریا تنِ خود را ته چاهی بکشد


روزهاییست که در آتش خود میسوزم 

آدمی خلق شده بار گناهی بکشد


گفته بودند که سیگار مضر است ولی

هر که عاشق شده رسم است که گاهی بکشد


در خودم غرق...، گدایی سرِ کوچه میگفت

وای از آن لحظه که کارَت به نگاهی بکشد....

  • Ali
روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟
آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟

آن سفر کرده چرا از سفرش بازنگشت؟
وآن که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟

 بی جمالش همه جا تیره بوَد تار بوَد
روشنی بخش جهان، منبع انوار کجاست؟

داد مظلوم که باید بستاند ز ستم؟
یار مظلوم چه شد؟ دشمن کفار کجاست؟

تشنه عدل بوَد این بشر روی زمین
یادگار علی آن حیدر کرّار کجاست؟

کاظمین و نجف و کرببلا نیست مگر؟           
سامرا هم نبوَد؟ آن شه ابرار کجاست؟     

جمکران، مشهد و قم است بقیع یا که حراء؟
بارالها! تو بگو آن گل بی خار کجاست؟

کار عشاق گره خورد خدایا مددی
آن که باید بگشاید گره کار کجاست؟

داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند  
آن طبیبِ دل زار و تن بیمار کجاست؟

هرچه پرسید کیان هیچ جوابی نشنید
نشد آگه به خدا جایگه یار کجاست.


داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند  
آن طبیبِ دل زار و تن بیمار کجاست؟

هرچه پرسید کیان هیچ جوابی نشنید
نشد آگه به خدا جایگه یار کجاست.
  • Ali

.

ای کاش شبم فهم سحـر داشته باشد

غم از دل من قصد سفـر داشته باشد

.

افکـار من و کـار من و کـار دل من

دست از غزل و قافیه بـرداشته باشد...!

.

بنشین، کمی از عشق برای تو بگویم

باید دلت از درد خبـر داشته باشد

.

دردم به درختی شده تشبیه که انگار

بر روی تنش زخم تبـر داشته باشد...

.

هرشب دلم انگـار که خوابیده به سنگی

هرشب که دلت بالش پَـر داشته باشد

.

باشد گله ای نیست! تو از فکر من آزاد

افکـار تو از من که حذر داشته باشد

.

از قهوه ی چشمت نظر تلخ نینداز!

بگذار که این قهوه شکـر داشته باشد...


#بهناز_شفیعی

  • Ali