غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

غزلیات ناب

اشعار و غزلیات ناب

قصد غبار روئی از روح و احترام به آئین مقدس شعر می باشد، تا در پیچ و خم روزگار آرامش حاصل شود

بایگانی

۶۰ مطلب با موضوع «عزلیات و اشعار» ثبت شده است

گمان نمی کنم این دست ها به هم برسند 

دو دل شکسته ی در انزوا به هم برسند 

ضریح و نذر رها کن بعید می دانم 

دو دست ِدور به زور ِدعا به هم برسند

کدام دست رسیده به دست دلخواهش 

که دست های پر از زخم ِما به هم برسند 

  • Ali

بیا لبریز کن با عشق خود این قلب خالی را

مدارا کن، مبادا بشکنی ظرف سفالی را


چه افشا میکنی ای عشق بین جمع عاقل ها؟

کسی باور نخواهد کرد حرف لاابالی را !


به زلف یار می اندیشم، از اغیار می پوشم

چه می فهمد کسی معیار این نازک خیالی را؟


برای عاقلان در اینکه من دیوانه ام این بس

که در زلف تو جویم چاره ی آشفته حالی را …

  • Ali

مست خراب یابد هر لحظه در خرابات  

 گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات 


خواهی که راه‌یابی بی‌رنج بر سر گنج  

 می‌بیز هر سحرگاه خاک در خرابات 


یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد

  با صدهزار خورشید افتد تو را ملاقات 


ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد   

نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات 


در بیخودی و مستی جایی رسی، که آنجا   

در هم شود عبادات، پی گم کند اشارات 


تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی  

 حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات 


تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟

   کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات 


تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی   

می‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات 


در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانی  

 در میکده رها کن از سر فضول و طامات 


جان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی  

 مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات 


لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟ 

  انداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات 


تا گم شود نشانت در پای بی‌نشانی  

 تا در کشد به کامت یک ره نهنگ حالات 


چون غرقه شد عراقی یابد حیات باقی  

 اسرار غیب بیند در عالم شهادات

  • Ali

اینجا شروع یک غزل و یک جنایت است
دارم هوار می زنم الان دو ساعت است
.
لطفا نپرس دیگر از ایــــن رسم کــهنه مان
خنجر زدن به پشت که از روی عادت است
.
با عرض احترام بگویم کــه مدتـــی است ... !
این نامه ها همیشه تمامش شکایت است !
.
اینجـــا هــوا بد است نشد زندگی کنیم
باید سفر کنیم به جایی که راحت است
.

  • Ali

" ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ "

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!

کودکی جان می دهد از درد فقرو ما هنوز…
چشم می بندیمو هرشب ,خواب راحت می کنیم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!

  • Ali

علی امشب میان کوچه ها تنهاتر از ماه است

پریشان تر ز مرغان عزادار شبانگاه است


به روی ارغوانش عطر لبخندی شکوفا شد

علی آیا ز توفیقی که امشب دارد آگاه است؟


شتاب گام هایش بیشتر می گردد از نبض اش

مسیر زندگی در چشم او امشب چه کوتاه است


خزیده در ردای شب تمام ناجوانمردی

و شمشیری که قصدش فرق خورشید سحرگاه است

  • Ali

تا نکشته است مرا طعنة اغیار بیا


من همه عمر تو را جستم و نایافته‌ام


تو عنایت کن و یک لحظه بدیدار بیا


منکه از کوی طبیبم نگرفتم خبری


تو که دانی چه گذشته است به بیمار بیا


جان بتنگ آمده بس در قفس کهنه بتن

  • Ali

به یاد روی مه یاد روی مه آلوده اش غزل خوانم

به فکر ماه پس ابرم و هراسانم


چقدر طول کشید انتظار ، می ترسم

به وقت آمدنت زنده ام ؟ نمی دانم


به فکر پرده کشیدن ز رویت ای ماهم

که از زمان ظهورت حدودا آگاهم

  • Ali

آقای محمد اکرم (پاکستان)

رندان بلانوش که سرمست الستند

از هر دو جهان رَسته، به میخانه نشستند

مستان قلندرمنش حلقۀ همت

هر بند گسستند و ز هر سلسله رَستند

در معرکۀ بیم و بلا، شیر و دلیرند

در میکدۀ عشق و وفا سرخوش و مستند

  • Ali

از دهِ آباد ما ویرانه می ماند به جا


آخرش از نام ما افسانه می ماند به جا


 


آن قدرها آمدند و آن قدرها می روند


سال هاى سال این میخانه می ماند به جا


 


فیض ما از روضه ات از "روضه خانه" کمترست


ما نمی مانیم اما خانه می ماند به جا


 

  • Ali

لذت مرگ نگاهی ست به پایین کردن

بین روح و بدن ات فاصله تعیین کردن


نقشه می ریخت مرا از تو جدا سازد «شک»

نتوانست، بنا کرد به توهین کردن


زیر بار غم تو داشت کسی له می شد

عشق بین همه برخاست به تحسین کردن

  • Ali

ای کاش که این سوخته دل حوصلـه می کرد

از سوزِ جدایــیِ تـــو کمتـــر گـلــــه می کرد


رفتی و فروریخـــــتـم؛ ای کــاش کسی بود

امدادرسانـــی پس از ایــن زلــزلــه می کرد


یاد آر دو چشمـی که چو گیسوی تو می دید

سلسال روان از خَــمِ آن سلســلــه می کرد

  • Ali

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست


باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد

دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست


پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

  • Ali

هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست/

هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست/

هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد/ 

هر احمد و محمود رسول مدنی نیست/

  • Ali

هر زمان بر خم ابروی تو تابی برسد

شک ندارم که قرار است عذابی برسد


شوق دیدار تو مانند همان وقت اذان...

روزه داری که به یک جرعه ی آبی برسد


در سرم فکرتو و در دل من حسرت توست

شده ام تشنه لبی که به سرابی برسد


کنج آغوش دلم روزه ی خود را وا کن

تا به این خانه ی ویرانه ثوابی برسد


خبر رفتن تو عامل هر ویرانی ست...

مثل آن لحظه که دستی به حبابی برسد

  • Ali

نوبر است این چشم ها حیف است خوابش می کنی

تا به کی قلب مرا هر شب خرابش می کنی؟



آنقدر سیب گناه از چشم هایت می کند

مطمئنا یک شبی آدم حسابش می کنی


کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت

با قدم هایت دچار اضطرابش می کنی


  • Ali

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود


حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است

بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود


بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

  • Ali

هر چند زندگی همه اش با دعا گذشت

عمر من و تو باز هم از هم جدا گذشت

گفتی "هو البصیر" که هی خودخوری کنم

یعنی خدا ندید که بر ما چه ها گذشت؟؟

چشمم به راه معجزه ای از خدا نبود

از رود نیل می شد اگر با شنا گذشت!

  • Ali

اﺯ ﺍﻫﻞ ﮐﻮﭼﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻫﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ 

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻘﺎﺑﻞ ﻟﺒﻢ ﻭ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ

ﺷﻌﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻣﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﺖ

ﺍﺯ ﻟﺤﻦ ﻧﺎﺯ ﻭ ﮔﺮﻡ ﺑﻨﺎﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

  • Ali

تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود

شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود 

نیست فرقی بین ربّ و عبدِ عین رب شده

گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود

  • Ali